شهریور 96

نمي دانم مادر بزرگ مي شوم يا نه ؟ با مقايسه دو مادربزرگم چندتا كار براي دوران مادربزرگي در نظر دارم- قصه گفتن ، هنوز قصه هاي مادربزرگ خدابيامرزم يادم هست و گاهي براي دوستام تعريف مي كنم اخه دختر من هنوز به مرحله قصه شنيدن نرسيده- حمام بردن با حوصله نوه ها و شستن انها ، انقدر كه حمامهاي مادربزرگم يادم هست از حمام با مامانم يادم نيست - مهماني هاي اولين روز عيد كه همه انجا بوديم از كوچك و بزرگ ، اگرچه خانه اش كوچك بود و عيدي هاي كوچكش كه با خط كج و كوله اسمهاي ما را روي ان نوشته بود- تلاش براي مهماني دادن و جمع كردن بچه ها و نوه ها دور هماه چقدر زود گذشته و تمام شدهالان دلم خواست بنشينم و خاطرات كودكيم را بنويسم خدايا مادربزرگ مرا بيامرز و غرق رحمتش كن  شهریور 96...

تنها هستم در حالی که شوهر دارم بچه دارم فامیل و دوستانی دارم

.

.

.

چون همصحبت ندارم  چون کسی را ندارم پیشش درددل کنم ، آه و ناله کنم ، غربزنم تا اروم شوم

شهریور 96...

بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"...
مثل این:
چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم...
چقدر خوبه که سالمم...
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم...
چقدر خوبه که میتونم  هنوز آبی اسمون رو ببینم..
چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم..
چقدر خوبه ک...

بیاین برای یه بار هم که شده،داشته هامون رو به یاد بیاریم
نه نداشته هامون رو!

شهریور 96...